loading...

هالی هیمنه

نویسه‌های یک جست‌وجوگر

بازدید : 2601
شنبه 5 ارديبهشت 1399 زمان : 2:38

[ مطمئناً اولین چیزی که نظرِ خواننده را جلب می‌کند، همان بیتِ عنوانِ پست است. نویسندۀ پست دیشب در حالی که به‌شدت دلش گرفته بود و حالِ بس خرابی داشت، آن تکه‌شعر را در یکی از گشت‌وگذارهای بیهوده‌اش در کانالی تلگرامی‌پیدا کرد. با این‌که متوجهِ ارتباطِ آن شعرِ زرد با خودش نشد، ولی احساس کرد این شعر از فرطِ زرد بودنش‌هاله‌ای از احساسِ خوشی را به روانِ او تزریق کرد. نویسنده هنوز نمی‌داند دقیقاً چه احساسی نسبت به این شعر دارد، و به جهتِ همین عمقِ پوشالیِ شعر تصمیم گرفت آن را تبدیل به عنوانِ پستش کند، تا شاید بلکه آیا البته اما فرجی شود.

وی در حالی که تلاشِ بسیاری می‌کند برای پنهان کردنِ این موضوع که نوشتن در این وبلاگ برایش به مسئله‌ای سخت تبدیل شده است، می‌خواهد سخن را از ابوابِ دیگری بگشاید. البته که نمی‌خواهد حرفی از رفتن از این وبلاگ بزند در حالی که خودش می‌داند راغب به این کار است ولی همچنان احساس‌هایی متناقض راجع به این موضوع دارد که شدیداً موجبِ جلوگیریِ او از رفتن می‌شود. در نهایت نویسنده مجبور می‌شود در این پاراگراف از پست، از همان پروژۀ ماشینِ پول‌سازی‌یی بگوید که این روزها دارد رویش کار می‌کند. یک موضوعِ عالی، بدونِ هیچ خطری، تنها گزارش! بله... اگر بنده نویسنده را به حالِ خودش رها کنم این روزها به یک زردنویسِ حرفه‌ای تبدیل می‌شد! بگذریم...

نویسنده با شیوه‌ای که مختصِ خودش است (البته بعد از این‌همه وقت ننوشتن دیگر مطمئن نیست هیچ‌چیزی مختصِ خودش باشد!) می‌خواهد خواننده را نسبت به ماشینِ پول‌سازی‌‌اش کنجکاو کند. البته می‌داند که این کار حقیقتاً در عمیق‌ترین لایه‌های خودش چقدر بیهوده و مزخرف است، ولی خب فکر می‌کند بهتر است فعلا کمی‌حرف بزند؛ برخی سکوت‌ها همیشه برای او به‌شدت سنگین و آزاردهنده است. بله. ماشینِ پول‌سازی استعاره‌ای است که برای رباتِ معامله‌گرِ فارکس استفاده می‌کرد. وی از این‌که با بازارِ تبادلِ ارزِ خارجی آشنا شده است خرسند است اما مطمئناً نمی‌خواهد پای کسی را به این بازار بکشاند و این نکته را مستقیماً متذکر می‌شود! بعد از این تذکرش که وجهه‌ای بسیار جدی و مردانه (به سبکِ پیرمردهای ثروتمندِ کشتیِ تایتانیک) به وی می‌دهد و او در تَه‌نای وجودش از این امر احساسِ فخر و البته حقارتی بی‌پایان می‌کند، سعی می‌کند از تجربه‌هایش راجع به این بازار برای خواننده‌های به‌شدت مشتاق(!) بگوید. مخلصِ کلامش پس از کلی شکست‌نفسی این است که این بازار پر از ریسک و خطر است و انسان از پسِ هیجان‌های شدید و اضطراب‌های وحشتناکش بر نمی‌آید؛ و اگر باینری‌آپشن (که لعنتِ زئوس بر آن باد) را نیز تجربه کرده باشید حتماً پیش آمده است که شب‌هایی از فرطِ هیجان خواب به چشمانتان نیاید و همچنین روزهایی که چنان خودتان را زیرِ تاریکیِ پتو پنهان کنید که انگار با شدیدترین تجربۀ اگزیستانسیالِ مرگ و تنهایی مواجه شده‌اید.

نویسنده بعد از این‌که آبِ دهانش را جمع می‌کند، با لحنی آرام و دلنشین طوری که انگار رازی ارزشمند را می‌خواهد برای خوانندگانش فاش کند، می‌گوید که به نتیجه‌ای مهم رسید. این‌که انسان با آن‌همه احساساتش به‌دردِ معامله در این بازار نمی‌خورد، و او تصمیم گرفت رباتی بسازد که آن ربات تبدیل شود به مغزِ هوشمندِ معاملاتیِ وی و بدونِ ذره‌ای احساسِ متناقض و سردرگمی، شروع کند به معامله‌کردن و مدیریتِ معاملات. که حالا بعد از چندین ماه کارِ بی‌وقفۀ دونفره روی آن ربات، آن را به مرحلۀ راه‌اندازی رسانده است. و نویسنده در نهایت برای این‌که روشن شود دقیقاً این ربات چه کاری انجام می‌دهد، برای خوانندگان توضیح می‌دهد که اگر همین ربات را از روزِ اولِ سالِ ۲۰۱۸ تاکنون گذاشته بود برای معامله، ۲۰۰ دلارِ اولیۀ او را در این دو سال و چند ماه، تبدیل می‌کرد به ۱۵ میلیون دلار! و بعد متذکر می‌شود که استراتژیِ این ربات در حالِ حاضر روی گذشتۀ بازار چنین سودآوریِ شگفت‌انگیزی داشته است و باید دید در ماه‌های بعد چه سودآوری‌یی خواهد داشت و ممکن است حتا ضرر بدهد! باری...

وی که صحبت‌ دربارۀ این مسائل را ملال‌انگیز می‌یابد، تمامِ تلاشش را می‌کند تا موضوعِ صحبت را تغییر دهد. و سپس در حالی که می‌داند موضوعِ ملال‌انگیزترِ دیگری را انتخاب کرده است، از ویروسِ کرونا (که البته به‌جهتِ حفظِ آن وجهۀ پیرمردِ ثروتمند آن را کویدِ ۱۹ می‌نامد) حرف می‌زند. و در نهایت همگی را به خودقرنطینگی و شستنِ مداومِ دست‌ها توصیه می‌کند در حالی که شدیداً فکرش درگیرِ همان دوباری می‌شود که طیِ چند روزِ اخیر سه‌نفره روی یک موتور رفتند تا کوه و جوج کباب کردند؛ و به‌شدت از این تناقضِ گفتاری و رفتاری‌اش سرخورده می‌شود به خودش و دیگران قول می‌دهد دیگر برای احترام گذاشتن به سلامتیِ خودش و همان دیگران، به این زودی‌ها بیرون نخواهد رفت. و در نهایت از فرطِ ملال و سرخوردگی سریعاً حرف‌هایش را با یک «به امیدِ بهترین‌ها برایتان در سالِ ۹۹» به پایان می‌رساند و حرفش را بیشتر از این کش نمی‌دهد و از ناراحتی‌هایی که قلبش را آزار می‌دهد نمی‌گوید. ]

[حکایت حلیق بن حلّیق]
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 33
  • بازدید کننده دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 449
  • بازدید سال : 24108
  • بازدید کلی : 30626
  • کدهای اختصاصی